Donnerstag, 10. November 2016

یافتم  یافتم


 

یک : قوانین یک کشور، بخش نامه های یک حزب، تکالیفِ یک مرام، و احکام یک دین، باید و حتماً همعرض و همسطح با حوائجِ همگانِ مردم باشد. وگرنه اگر مرامی بخواهد به اهل خویش بچشم نورچشمی بنگرد، حتماً از چشم سایرین خواهد افتاد و همو، برای قبولاندنِ محکماتِ خود، راهی جز زور و خشم و شمشیر نخواهد داشت
دو: مشکلِ قوانین و احکام اسلام در این است که عمدتاً ” فُتوحی” اند. که یعنی انگار لشگریان اسلام جایی را فتح کرده اند و بخشنامه هایی به دیوارهای شهرِ فتح شده چسبانده اند برای نحوه ی زندگیِ از این ببعدِ مردمِ بی نوای آن سرزمین. یا بهتر بگویم: بالا به پایینی اند قوانین اسلام. یا برسمِ آقای خامنه ایِ خودمان: خودی – ناخودی اند. مثلاً وقتی در قرآن، دیه ی یک فرد مسلمان دو برابر غیر مسلمان است، اگر چه این مسلمان یک پخمه ی خونخوار و هرزه باشد و آن غیرمسلمان فردی فهیم و آرام و نوعدوست، این، نشان از همان قوانین فتوحی یا بالا به پایینی دارد
سه: و شاید مشکل اساسیِ قوانین اسلام در این است که هرگز و هرگز و هرگز، اهالیِ خودش را در ” معرضِ” حادثه های تلخ ندیده است تا مردم را چه مسلمان و چه غیر مسلمان همعرضِ همدیگر ببیند و قوانینش را یکسان بنگارد. و این، نقطه ضعف بسیار بزرگی است برای دینی که مدعی است تنها راه رهایی برای بشر را او به ارمغان آورده. مثلاً در قانون شرم آور برده داری، و مبسوط الید بودنِ صاحبان برده و کنیز در هر بلایی که می توانند بر سرِ اسیران آورند، قانونگذار که خدا و پیامبراند، هرگز مسلمانان را در متنِ یک چپاول معکوس تصور نکرده اند تا حکمی که صادر می کنند، گوشه ی چشمی نیز به این معرکه ی معکوس داشته باشد
چهار: شفاف تر بگویم: اگر پیامبر بچشم خود می دید که عده ای از قلچماقان اطراف مدینه به مسلمین حمله کرده اند و بسیاری را و حتی خود وی را کشته اند و مردان جوان و دختران و زنان مسلمان را به صف کرده اند و به بردگی و کنیزی می برند، قوانینی وضع می کرد که در آن قوانین، نحوه ی معاشرت با بردگان و کنیزان و کلاً با آحاد مردم – چه مسلمان و چه غیر مسلمان – به اصول انسانی نزدیک تر باشد. قوانین اسلام، چشم بر این حادثه ی معکوس بسته اند و همچنان از موضعی برتر به زیر پا می نگرند. احتمال و تجسمِ این که بانوی جوان پیامبر، و بانوی جوان امام علی به اسیری رفته باشند، حتماً می توانست در قوانین فتوحیِ اسلام تغییرِ بنیادین اندازد
پنج: همین جنابان داعش که با زنان و دختران و پسران مردم این می کنند، هرگز تصور نمی کنند که اگر دیگری با زنان و دختران و پسران خودش همان کند، چه حالی پیدا می کنند. گیرِ قوانینِ فتوحی در این است که منافعِ فاتحان را بر منافع عموم می چرباند. واین چربشِ غیرانسانی، قرن های قرن در کشورهای اسلامی دست بدست می شده، کام مسلمانان را بر می آورده و بر عواطف و فهم و زندگی دیگران خراش می انداخته است. همین امروز نیز در نظام ولاییِ ایران، ما گرفتار قوانین فتوحیِ ملایان هستیم. که اینان، زن و فرزند و منافع خود را در پناه قوانینِ فتوحیِ خود جای داده اند و افتاده اند بجان زن و فرزند و منافع مردم و بالاتر منافع ملی. در قوانین بیت رهبری، دیه ی هزار زن و مرد غیر خودی، به گردِ پای یک کودکِ خودی نمی رسد. نگاهی بیندازید به ردیفی از ملایان دزد و فریبکار و قاتلی که در شعاع بیت رهبری پرسه می زنند در امنیتِ کامل
شش: من – محمد نوری زاد – شخصاً مسلمانم و خداباور. اما نه یک مسلمان اسمی وهردمبیل و همینجوری. بل مسلمانی که معتقد است هر کجی و ناخالصی را از هر کجا و با هرکس، یا باید رهایش کرد و کنارش گذارد، یا به ناقه ی نقدش سپرد و ترمیمش کرد، یا بُرد و به دوردست هایش وانهاد، یا صاف و زلالش را باز آورد و پذیرفت از هرکجا و ازهرکس. بارها بویژه در دوران دانشجویی از خود می پرسیدم: چرا اغلب قوانین اسلام توانِ همپایی با انسانِ این عصر را ندارند؟ و چرا تا به زوایای احکامی و حقوقیِ این قوانین خیره می شویم، بوی کهنگی و فرسودگی اش به مشام می رسد و ما را چاره ای جز وانوشیِ این بوی مدام نیست؟ به راستی راز این کهنگی ها و دلزدگی ها درکجاست؟ دیگرانی که مسلمان نیستند، و یا آنان که مسلمان اند اما از قید احکام زورکی و تعبدی رهیده اند، چرا رغبتی به قوانین کهنه و دیرین اسلام ندارند؟ و از همان دوران جوانی از خود می پرسیدم: اگر شمشیر تاریخیِ مسلمانان در میان نبود، ما آیا در شمارِ بیش از یک میلیارد مسلمانِ امروز که آیینِ همینجوریِ پدران خود را به ارث برده ایم، رقم می خوردیم؟
هفت: باورم بر این است که: هر سخنی و هر رفتار و هر قانونی اگر که با درون مردم درنیامیزد و با اندام شعوریِ مردم نپیوندد، و یا اگر نخواهد که وجدان عمومی و عقلانیت جمعی را بربتابد، به پتکی می ماند که با همه ی گندگی اش، یکجا می نوازد و در دیگر جای می روفد و می دَرَد. که این البته در وجهِ قانونی اش، نه یک قانون، بل بخشنامه ای است عبوس و جانبدارانه و یکسویه، که نیز نمی تواند نسبتی با درستی داشته باشد. شوربختانه در اسلام، ما به اینجور قوانین عبوس و یقه چاک و “همینی که هست”، فراوان بر می خوریم. و شاید رازِ کهنگیِ قوانین و احکام اسلام در همین نگرشِ یقه چاکی اش باشد. که مثل قلدری بر گذرگاهی لمیده و به رهگذران می گوید: اگر که می خواهید از این راه بگذرید، باید درازنای این دالان را نه با پای که بر دستان خود بپیمایید
هشت: گیر یا گرفتاریِ عقلای اسلامی، وعرقریزانِ مفسران قرآنی، و دست و پا زدنِ مسلمانانِ دانش پژوه و منصف در این است که هم از یکسوی به اسلام همینجوری دل بسته اند و هم از دیگر سوی به کاوشگریِ انسانِ امروز و دستاوردهای فنی و فکری اش مشتاق اند. و چون این دو را با هم ناسازگار می بینند، و چون راضی نمی شوند یکی را بر دیگری برتری بدهند، راه میانه را برگزیده اند که من این راه میانه را “واکسینه” گری نام نهاده ام. منتها این واکسینه گریِ مرا نه در امور پزشکی، که در برق انداختن به کفش های مندرسِ احکام تعبدی بکاوید. این درست که یک کفش مندرس را می شود به ضرب “واکس” برق انداخت اما پارگی ها و شکافت هایش به رفت و آمد هزار باره ی هزار فرچه ی پرپشم نیز ترمیم نمی شود
نه: به گمانِ منِ مسلمان، هیچ ایرادی نیست در روفتن و دور اندازیِ احکام نادرست اسلامی. که اگر برای اسلام، روح وعقلانیتی قائل شویم، همین روح و فهمِ اسلامی ملتمسانه از ما می خواهد که زباله ها و کهنگی ها و فرسودگی هایش را با پدیده های تازه و مقبول طبع بشر جابجا کنیم و ریخت ناجورش را بیاراییم و حتماً در چارچوب خلوتِ مسلمانان محدودش کنیم و از گریبان چاکی و عربده کشیِ اجتماعی بازش بداریم. بله بسیاری از احکام اسلامی با روح عاطفی و عقلانیِ انسان امروز ناسازگار و نا همراه اند. پذیرشِ دربست و بسته بندی شده ی قوانین اسلام – همانجوری که در صدر اسلام بوده – جفا به فهم بشری است که نو به نو، درستی ها و زیبایی ها را برای نفس کشیدنِ بهتر وا می شکافد
ده: این که حلال محمد تا قیامت حلال است و حرامش حرام، توهین به شعور مردمی است که چشم به قشنگی ها و نیکبختی ها و بهروزی ها و خردمندی های همگان دارند و گذشته را با هر فراز و فرودی که داشته، بخود وانهاده اند و با دیگران و همسطحِ با آنان در امروز “زندگی” می کنند و چشم به کاویدنِ فردا دارند. شما همین همسطح بودنِ یک مسلمان و غیرمسلمان را که نه، بل مساوی بودن حقوقِ یک مسلمان شیعه ی دریده و دزد و قاتل اما خودی را، با یک مسلمان شیعه ی متین و فهیم اما غیرخودی را بنویسید و بدهید بدست اهالیِ بیت رهبری، اگر بر بدنشان کهیر ننشست!؟
محمد نوری زاد

Montag, 24. Oktober 2016

سیدعلی خامنه ای ایرانی الاصل نیست

من، احساسِ همینجوری ای دارم به یک افقِ محو اما حتماً محسوس. که همان افق، یک چیزک هایی نشانم می دهد بی اعوجاج. چه؟ این که: حتماً یک ارتباط قوی ای باید باشد میان حنجره های فحاش و پرخاشگر و فریب گسترِ بعضی ها، و بقای بعضی ها. ریسمانِ امتداد این حنجره های فعال را که می گیرم و پیش می روم، می رسم به ارتباط قویِ میان مداحان و روضه خوانان و قاریان قرآن از یکسوی، و بقای نظام مقدس از دیگر سوی. نیز از آن میان، یک ارتباطکی هم پیدا کرده ام میان لواطگریِ یک قاریِ لواطگر از یکسوی، و ایرانی الاصل نبودنِ مسئولی که حتماً باید ایرانی باشد – و نیست اما – از دیگر سوی. چرا که اگر این ارتباطک نبود، تکلیفِ پرونده ی این قاری لواطگر خیلی پیش از این ها روشن شده بود. نه این که به اشاره ی شخص رهبر، جلال الدین فارسیِ قاتل، از حکم قصاص و اعدام برهد صرفاً بخاطرِ رفاقتی که میان این دو بوده، و نیز پرونده ی لواطگریِ این قاریِ محبوب، به تعویقی از جنسِ “بیگانگی” درافتد. بیگانگی که می گویم، شما امتدادش را تا هرکجای نظام مقدس و بویژه آن لفظِ لفّاظی که از میان دو لب مبارک حضرت آیت الله جوادی آملی بیرون جهید، رد بگیرید.
بیگانگی یعنی این که: جلال الدین فارسی، صرفاً بخاطرِ این که پدرش افغانستانی بوده است، و طبعاً بخاطر این که خودش نمی تواند ایرانی الاصل باشد، از گردونه ی نخستین انتخابات ریاست جمهوریِ ایران کنار گذارده شود، و تو، که پدرت در نجف بدنیا آمده، و خودت که با این حساب مطلقاً ایرانی الاصل نیستی، جوری به چشمان قانون زل بزنی که فراتر از رییس جمهور و هر بنی بشری، “بتوانی” رهبرِ کشوری به اسم ایران شوی، و به همان کشوری که نامش ایران است به چشم یک غنیمتِ غلمانی بنگری. خودمانیم، ما عجب مردم ملنگی بوده و هستیم با این خماریِ خمیده گری. که هر تازه واردی بتواند بیاید و کاره ای در سرزمین مان بشود و بر پشتمان بار بنهد و قاری قرآنش با پشت فرزندانمان آن بکند و دادستانش در کهریزک آن بکند و عربستانی ها در فرودگاهشان، آن. می گویند: غضنفری بود تبحرش “قنفذ”گری. که بر پشتِ درهای چوبی مردم کپه ی آتش می نهاد و خود به گریستن می ایستاد و بر سر و سینه می کوفت و با صدای سوزناکی می سرود: عزا عزاست اینجا. در که می پُکید و وا می رفت، اشتلم کنان به اندرون می رفت و دلی از عزا در می آورد با اهالی خانه. بقول جوونا: عزا داری ات تو حلقم غضنفر!
محمد نوری زاد

 

Samstag, 2. April 2016

چه کسی نام محمدعلی طاهری از «لیست عفو» رهبری بیرون کشید؟

به تازگی فایل صوتی مصاحبه یکی از مهره‌های «قرارگاه ثارالله» سپاه پاسداران جمهوری اسلامی، بازجویی به اسم «محمودرضا قاسمی» با یک خبرگزاری دولتی، افشا شده که در کنار دروغ پردازی‌های همیشگی، اسرار محرمانه‌ای از نحوه اعمال فشار عوامل این نهاد امنیتی به قوه قضاییه، جهت صدور احکام سنگین برای بنیان‌گذار طب‌های مکمل «فرادرمانی» و «سایمنتولوژی» را فاش می‌کند
در این فایل صوتی که در اختیار خبرنگار «آمدنیوز» گذاشته شده، «محمودرضا قاسمی»، خود را نماینده و مامور قرارگاه ثارالله برای اعمال فشار به قضات پرونده محمدعلی طاهری می‌خواند. وی توضیح می‌دهد که چگونه قضاتی که با حکم اعدام بنیان‌گذار عرفان حلقه مخالفت کردند، (اسدی و پیرعباسی) را انفصال درجه داده و قاضی جدید پرونده را تحت فشار گذاشته تا حکم اعدام صادر کند
او همچنین اذعان می‌کند که نام محمدعلی طاهری در لیست «عفو رهبری» آمده بود اما وی، به عنوان نماینده قرارگاه ثارالله، با زیر سوال بردن عملکرد قوه قضاییه، جلوی امضای نامه عفو بنیان‌گذار عرفان حلقه توسط رهبر ایران را گرفته است
قاسمی در این فایل صوتی، تعداد طرفداران عرفان حلقه را در ایران ۱۵۰ هزار نفر عنوان می‌کند که با احتساب اعضای خانواده این افراد، یک درصد از جمعیت ایران را طرفداران عرفان حلقه تشکیل می‌دهند
این مقام امنیتی در این فایل صوتی به صراحت تاکید می‌کند که «من احساس می‌کنم اگر طاهری اعدام نشود، دلیلی بر حقانیتش است
او در بخشی از سخنان خود، به طور مثال به «ترکیدن ۴ لاستیک اتومبیل خود» طی دو مرتبه و «سوختن لپ تاپ» سازمانی خود اشاره کرده و این نمونه‌ها را، از قدرت ماورائی «محمدعلی طاهری» عنوان کرده است که در هیچ محفلی آن را نمی‌تواند نقل کند
 قاسمی که با مدیریت «موسسه هنری آلاء»، در تولید محصولات سمعی و بصری برای تخریب عرفان حلقه و سایر شیوه‌های معنوی و فکری می‌کوشد، تصریح می‌کند که بودجه این موسسه از سوی «دفتر رهبری» تامین می‌شود و سیاست‌گذاری و جهت‌گیری آن توسط «مجتبی خامنه‌ای»، فرزند جنجال برانگیز رهبر ایران، تعیین می‌شود



  

Montag, 29. Februar 2016

جمهوری اسلامی ، سکس

از زمان انقلاب ۳۶ سال می گذره و یک نسل جوان ۱۵ تا ۳۶ ساله محصول انقلاب اسلامی پدیدار شدند که نه رژیم شاه را دیده بودند و نه کاباره و روسپی خانه و روسپی گری را این جوانان از اول با کتابهای دینی و قرآن تربیت شدند و روزی نبوه یک آخوند از سیمای میلی در جهت دین و عفاف و از این جور حرفها سخن سرایی نکرده باشد
ولی چیزی که الان موجود است خیل عظیم دختران و زنان هست که علنا عکس و قیمت خودشون را در فیس بوک به اشتراک می گذارند و به اتفاق همگی خواهان شارژ ایرانسلی هستند که از تولیدات سپاه است  به یاد حرف احمدی نژاد افتادم که قول داده بود که ۲.۵ میلیون شغل ایجاد کند پس بهترین و کم هزینه ترین شغل همین مورد روسپی گری و سکس است
 

Sonntag, 28. Februar 2016

سید علی ماند و حوضش

رادیوی انگلیسی دارد به مردم تهران دستورالعمل می‌دهد به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید! معنای این چیست

معنای سیاسی این جمله که علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی صبح روز ۲۸ بهمن ۹۴ گفت، مشابه همان سخنی بود که صبح ۲۹ خرداد ۸۸ در خطبه های نماز جمعه تهران ایراد کرد: «نظر آقای رییس جمهور [محمود احمدی نژاد] به نظر بنده نزدیک تر است.»
صبح ۲۸ بهمن ۹۴ علی خامنه ای دوباره بازیگر انتخابات شد؛ در قامت یک رقیب، مانند انتخابات ۸۸. جمله اش شعار انتخاباتی اصول گرایان را ساخت: «فهرست انگلیسی»
ریشه فهرست سلبی در مجلس خبرگان رهبری به انتخابات ۸۵ باز می گردد؛ حامیان «محمدتقی مصباح یزدی» فهرست «نه این و نه آن» دادند و گفتند به همه رای می دهیم جز اکبر هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی. از قضا، حسن روحانی در آن زمان از نخستین کسانی بود که گفت چنین روش هایی تخریبی است ولی ۹ سال بعد حامیانش این تاکتیک را علیه مهم ترین دشمنان سیاسی هاشمیءروحانی به کار گرفتند. سیاست، میدان منافع است
بازی خامنه ای ساده بود؛ او تاکتیک حذف «مثلث جیم» (احمد جنتی، محمد یزدی و محمدتقی مصباح یزدی) را که از دل گفت و گوهای مجازی حامیان حسن روحانی جوشیده بود، «توطئه انگلیسی» خواند تا از دشمن نمایی به عنوان یک ابزار تخریبی علیه طیف هاشمیءروحانی استفاده کند؛ موشک علیه موشک
شمشیر سیدعلی اما دو دم بود؛ اتهام «فهرست انگلیسی»، خشم هاشمی و اجماع حامیان دولت را برانگیخت. رمز عملیات آن ها «۱۶+۳۰» بود که توسط محمد خاتمی خوانده و بارها تکرار شد و شد آن چه که نباید می شد
قصه اما حذف یا تحقیر استوانه های تندرو نیست، داستان فروپاشی یک لشگر است. هوس لشگرسازی در علی خامنه ای از تیرماه ۷۸ گل کرد؛ آن گاه که گفت:«]برخی[ از درون خیمه انقلاب اسلامی، علامت و چراغ سبز برای دشمن می فرستند.»
اما برخی دیگر جمع شدند تا از درون خیمه خامنه ای برای دشمن «چراغ قرمز» بفرستند؛ جمعی ۴۰ نفره که ایده نخست آن ها احیای «حزب جمهوری اسلامی» بود
این ایده پذیرفته نشد ولی خامنه ای اصل حرکت آن ها را تایید کرد. به این ترتیب، خانه اول آن ها شد «شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی». نخستین گل این درخت را در انتخابات شورای شهر تهران چیدند؛ سال ۸۱. شورایی که به تعبیر خامنه ای، شهردار منتخبش «بوی خوش خدمت» می داد
پرچم این گروه دست «آبادگران ایران اسلامی» بود که دومین گُردان مهم لشگر خامنه ای محسوب می شدند. اصول گرایان و آبادگران گل دوم را در مجلس هفتم چیدند به زور ردصلاحیت همه اصلاح طلبان
خامنه ای در سال ۸۶ مجلس هفتم را به درختی محکم و ماندگار تشبیه کرد که در سنگلاخ رویید و سخنان «غلامعلی حدادعادل»، رییس وقت آن مجلس را «بیانات شیرین و خوش لفظ و معنای» خواند و او را ستود
اما دو سال پس از یافتن «ژنرال حدادعادل»، او در پاستور ژنرال دیگری یافت: «محمود احمدی نژاد»؛ همان مردی که «بوی خوش خدمت و انقلابی گری» می داد، سوم تیر ۸۴
خامنه ای تابستان ۸۴ در نخستین دیدار با هیات دولت جدید، از «فرمان امیرالمؤمنین به مالک اشتر» گفت و فرمان پیش‌روی داد. بالادست این دو ژنرال، دو فرمانده دیگر ایستاده بودند: «محمدتقی مصباح یزدی» و «احمد جنتی». آن ها از امداد غیبی می گفتند و معجزه احمدی نژاد. پیش یا پس از رهبر به «جمکران» می رفتند و رویاهای عصر ظهور را مرور می کردند
در میدان سیاست این روزگار، گردان آبادگران ایران اسلامی از هم فروپاشیده بود ولی گردان های تازه داشتند ظهور می کردند؛ «جبهه پیروان خط امام و رهبری»، «جبهه پایداری انقلاب اسلامی»، «جبهه متحد اصول گرایان» و... . به تعبیر خامنه ای، «عصر رویش» بود
ماه عسل ژنرال ها در مجلس هشتم تمام شد. یاران شکست خورده احمدی نژاد با علی لاریجانی ائتلاف کردند تا حدادعادل رییس مجلس نشود. تندروهای زخم خورده، جریان انحرافی دولت محمود را افشا کردند و مرزها خونین شدند. خامنه ای در کودتای انتخاباتی تابستان ۸۸، زودتر از حد موعود پیروزی ژنرال محمود را جشن گرفت و به معترضان هم گفت اگر به جنتی اعتماد نکنید، به هیچ کس نمی توانید اعتماد کنید
فرمان سرکوب شورش های ۸۸ را ژنرال های نظامی و قضایی اجرایی کردند تا خاطر رهبری آرام گیرد. سربازها با نمایش ۹ دی و ژنرال ها با حصر موسوی و کروبی، گفتند پر و بال فتنه را چیدیم. عصر ظهور عمارها بود؛ سربازانی که خون شان از شنیدن «مجتبی بمیری، رهبری را نبینی»، به جوش آمده بود ولی می خواستند بگویند: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند.»
نمایش آن ها به مجوز وسیع تر برای حضور در سیاست منجر شد. سپاه که از همان سال های واپسین دولت خاتمی، ترکتازی در اقتصاد را شروع کرده بود و در دوران احمدی نژاد به اسم انقلاب «اجرایی شدن اصل ۴۴»، به تحکیم پایه های اقتصادی خود مشغول بود، ۶۶ نماینده وابسته به خویش در مجلس نهم فرستاد تا سیاست ایران، نظامیءامنیتی تر از هر زمان دیگر شود؛ طعم مورد علاقه آقا
اما در روزگار اوج نمایش «وحدت علیه فتنه»، در درون اردوگاه رهبری، جنگ کماکان مغلوبه بود. زخم جریان انحرافی چون خوره بر تن احمدی نژاد افتاده بود و او بیش از هاشمی، علی لاریجانی را ریشه فتنه علیه خود می دانست و هم چنین «صادق لاریجانی» را
صادق لاریجانی و محمد یزدی، دو ژنرال مهم پس از ۸۸ بودند. مهم ترین ماموریت آن ها، ایستادن در مقابل هاشمی رفسنجانی بود در ماجرای دانشگاه آزاد، پرونده مهدی هاشمی رفسنجانی و ریاست مجلس خبرگان؛ ماموریت هایی که یک به یک با موفقیت اجرا شدند
شوک بزرگ تر به لشگر خامنه ای اما بهار ۹۰ وارد شد؛ خانه نشینی ۱۲ روزه احمدی نژاد. مصباح یزدی که حال دشمن محمود شده بود، بساط جبهه پایداری را پهن کرد تا از سردرگمی سوم تیری ها بکاهد. البته این تنها جدال این دو نفر نبود، همه علیه هم شده بودند. دوگانه های «مصباحءجریان انحرافی»، «لاریجانیءاحمدی نژاد»، «لاریجانیءحداد»، «احمدی نژادء قالیباف»، «جبهه پایداریءلاریجانی»، «مهدوی کنیء مصباح یزدی» و حتی «محمد یزدیءمصباح یزدی»، تن اصول گرایان را کاردآجین کرده بود و لشگر خامنه ای را فروپاشیده تر از هر زمان دیگر
آخرین ژنرال آن ها، «سعید جلیلی بود»؛ دیپلمات خسته ای که در جدال سنگین انتخابات ۹۲ با آپرکات «علی اکبر ولایتی»، ناک اوت شد تا به همان سرعتی که به صحنه آمده بود، صحنه را ترک کند
خامنه ای پس از شکست به او گفت نخ تسبیح چهار میلیون رای دهنده باش ولی ژنرال جلیلی ناتوان تر از این حرف ها بود
۱۶ سال پس از ۷۸، از میان هفت ژنرال مهم خامنه ای، غلامعلی حدادعادل با رای مردم تهران از مجلس اخراج شده است؛ پس از ۱۶ سال حضور در مجلس. احمد جنتی پس از ۳۳ سال و محمد یزدی و محمدتقی مصباح یزدی پس از ۲۵ سال حضور در مجلس خبرگان رهبری، اعتبارترین چهره های انتخابات پنجمین مجلس خبرگان رهبری شدند. سعید جلیلی در افق محو شده است و محمود احمدی نژاد خواب بازگشت را هم نمی بیند. تنها صادق لاریجانی مانده است و عمله قضایی و نظامی اش
در میدان سیاست، جمع اصول گرایان فروپاشیده، جمعی به حاشیه رفته، جمعی هوادار حسن روحانی شده و «رهروان ولایت» به لیست خاتمی رفته اند. بوی نعش جبهه پایداری همه را آزار می دهد؛ مانند بوی فساد حلقه احمدی نژاد. نخ تسبیح سعید جلیلی پاره شده، اعتبار جامعه مدرسین مخدوش شده و...
تبعات فاجعه لشگرسازی خامنه ای در دنیای سیاست دست کمی از تبعات هوس های هسته ای نداشت؛ آن جا تحریم بود، خسارت و انزوای بین المللی، این جا حصر شد، زندان و انزوای مردمی. او اینک به همان سان که به تماشای ریختن سیمان در قلب رآکتور اراک و جمع کردن بساط برنامه هسته ای نشست، اینک به تماشای شمارش آرای هاشمی رفسنجانی نشسته است و جمع شدن بساط دلواپسان

سیدعلی خامنه ای اکنون به سال ۷۸ بازگشته است؛ نقطه صفر سیاست ورزی، خودش و حوضش

Samstag, 27. Februar 2016

 یکی از مزدوران رژیم  در تهران که نقش موثری در سرکوب و بازداشت تعداد زیادی از دانشجویان داشته را معرفی می نمایم  بعد از واقعه انتخابات تعداد زیادی از بچه های مبارز دانشگاه بدست این فرد بازداشت و تحویل نیروهای امنیتی شدند

نام : امیر
نام خانوادگی : دارابی
محل زندگی  : تهران
آدرس : تهران. میدان ونک.انتهای خیابان برزیل شرقی  بعد از دیوان محاسبات بن بست لاله  پلاک۳
تلفن : ۰۹۱۶۶۶۵۸۰۷۲
عضو فعال نیروهای سرکوبگر
محل ماموریت مزدور : تهران
این مزدور پلید باعث اخراج و بازداشت تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاهها شده است دوستان زیادی از بچه های جنبش تایید کردند که مورد تهدید و ارعاب از سوی این مزدور قرار گرفته اند
اگر اطلاعات بیشتری از این این مزدور پلید دارید برایم بفرستید
فاطمه اولادی
 
 

Montag, 22. Februar 2016

مزدور وابسته به انصار حزب الله مشهد جعفر اکبر زاده



 نام: جعفرفامیل: اکبرزاده
شغل: فروشنده مصالح ساختمان و یکی از مداحان مشهد در هیئت الحسین مشهد
آدرس محل زندگی این مزدور :مشهد مقدس ، بلوار کلاهدوز ، کلاهدوز ۳۵
آدرس فرشگاه مصالح ساختمانی این مزدور : مشهد مقدس ، میدان توحید ، به سمت سه راه کاشانی ، خیابان موحدین ، نبش موحدین ۱ ، مصالح ساختمانی اکبرزاده
این مزدور یکی از لباس شخصی های معروف مشهد و به گفته برخی از افراد از ارکان اصلی دستور حمله به معترضان مشهدی میباشد..این مزدور با حمید استاد (که در بخش مزدوران مشهد معرفی شده است ) دوست و رفیق میباشد
بیشتر مداحی های این مزدور در مسجد مقبره واقع در 4 راه شهدا مشهد میباشد.همان مسجدی که محل تجمع انصار حزب ا… مشهد ( حمید استاد ) برای برنامه ریزی و مقابله با تجمعات می باشد
پدر این مزدور حاج محمود اکبرزاده میباشد




حاج محمود اکبرزاده رییس و مسئول مداحان اهل البیت مشهد و یکی از مسئولین صنف مصالح ساختمانی مشهد میباشد
این مزدور و خانواده اش با خامنه ای دیکتاتور رابطه مستقیم دارند تا حدی که وقتی اخیرا یکی از فرزندان حاج محمود کبرزاده مزدور از دنیا رفته است مستقیما از دفتر خامنه ای دیکتاتور برای خانواده این مزدور پیام تسلیت فرستاده شده است
همچنین چند بار با پدر ایشان از طریق شبکه سراسری و استانی و روزنامه ها در حمایت از خامنه ای مصاحبه گرفته اند و نیز پدر این مزدور در جمع شاعرانی که به بیت خامنه ای میروند همواره حضور مستمر دارد
به گفته برخی از افراد , خامنه ای دیکتاتور برای تشکر از حمایتهای این خانواده مزدور از خودش به آنها یک بنا ساختمانی بزرگ در مشهد که قبلا حسینیه بوده به عنوان هدیه اعطا کرده است
و نیز این خانواده به خاطر ولایت مدار بودنشان صاحب چندین سوله بزرگ حاوی مصالح ساختمانی هستند

لطفا در اسرع وقت هر مشخصاتی كه از مزدوران داريد را برای اطلاع رسانی به من خبر دهید
فاطمه اولادی
 

Freitag, 19. Februar 2016


مزدوران شهر نيشابور


با سلام
قصد دارم یکی از مزدوران رژیم رو که نقش موثری در سرکوب و بازداشت تعداد زیادی از دانشجوهای دانشگاه آزاد نیشابور داشته را معرفی نماییم . بعد از واقعه انتخابات تعداد زیادی از بچه های مبارز دانشگاه بدست این فرد بازداشت و تحویل نیروهای امنیتی شدند



نام : نوید نام خانوادگی : کمالی
محل زندگی اصلی : کردستان
محل زندگی در نیشابور : حوالی دانشگاه آزاد سما
عضو فعال نیروهای سرکوبگر بسیج

محل ماموریت مزدور : دانشگاه های دولتی و آزاد شهرستان نیشابور – حوزه بسیج دانشجوی دانشگاه آزاد نیشابور 
بنا به اطلاعاتی که دوستان عضو جنبش سبز نیشابور به اطلاع ما رسانده اند این فرد مسئول شناسایی دانشجویان فعال سیاسی و سازماندهی گروه های سرکوب دانشجویی تحت نام بسیج دانشجویی است
در جریان وقایع بعد از انتخابات این فرد از عوامل تشدید فضای امنیتی در دانشگاه های نیشابور به شمار می رود .
گزارش فعالیتهای او بعد از شناسایی وبلاگها و صفحه شخصی فیس بوک این مزدور به گوش من و تعداد زیادی از دوستان رسید و بعد از تحقیق زیاد به اعمال پلید او پی بردیم
این مزدور پلید باعث اخراج و بازداشت تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه های شهرستان نیشابور شده است
دوستان زیادی از بچه های جنبش تایید کردند که مورد تهدید و ارعاب از سوی این بسیجی مزدور قرار گرفته اند و حتی یکی از دختران فعال جنبش را در جلو اساتید و دانشجویان با باتوم مورد ضرب و شتم قرار داده است و دانشجوهایی که قصد مداخله داشته اند توسط سایر بسیجیان دانشجونمای مزدور مضروب شده اند
از تمام دوستان مبارز دعوت می کنم
برای دیدن مطالب توهین امیز و سراسر تهدید و ارعاب این مزدور می توانید به آدرسهایی که دوستان شکارچی از این مزدور در اینترنت بدست اورده اند مراجعه کنید
reshadat.blogfa.com
facebook.com/navidkam
nkamali.ir و 
iaccc.co.cc
ازآنجایی که یکی از وبسایتهای دانشگاه آزاد اسلامی از او به عنوان یک کارشناس مسائل امنیتی حوزه اینترنت نام برده پس به احتمال زیاد و با توجه به اطلاعاتی که ما بدست آورده ایم از عوامل اطلاعات سپاه می باشد که وظیفه نفوذ به وبسایتهای مبارزین و شناسایی نیروهای اهل قلم جنبش را دارند
امثال این مزدور کثیف در دانشگاههای نیشابور زیادند که حاظرند به خاطر پول هر کار کثیفی انجام دهند. ما و کلیه برادران مجاهد عملیات پاکسازی شهر را از این یاغیان مزدور از کوچک به بزرگ شروع کرده ایم و به زودی این افراد را دادگاه مردمی محاکمه و اعدام خواهیم نمود
به امید ایرانی آزاد

لطفا در اسرع وقت هر مشخصاتی كه از مزدوران شهر نيشابور داريد را برای اطلاع رسانی به من خبر دهید
فاطمه اولادی

Freitag, 12. Februar 2016

مردم ایران در انقلاب ۵۷ از ماهیت آخوندهای مرتجع آگاهی نداشتند

مردم ایران در انقلاب 57 از ماهیت آخوندهای مرتجع  آگاهی نداشتند و به آسانی با وعده و وعیدهای دروغین شان  در دام و تله  افتادند . اما پس از گذشت چند دهه و باز شدن مشتهایشان و ظلم و جنایتی که روا داشتند  از آنها متنفر شدند و با دیدگاه جدیدی به تاریخ معاصر ایران بخصوص از زمان مشروطه به بعد چشم دوختند و تعبیر و تفسیرهای پر از تحریف و سانسور حکومتی را که روز و شبها در بوقها می دمیدند به دور ریختند
آقای نوری زاد نیز در فراز و فرودهایی که در زندگی داشته اند و تجربیات شخصی دیدگاهش نسبت به گذشته تغییر کیفی کرده است و با زبان رسا گفته است که :  من یک پوزشخواهی بزرگ به پیشگاه رضا شاه کبیر و فرزندش بدهکارم. که سالهای سال در باره ی این دو ، آنگونه می اندیشیدم که حنجره ی پر فریب بسیاری از آخوندها بر می آورد باید یادآور شد که تنها مردم عادی نبودند که بخاطر عدم درک و شناخت صحیح از آخوندها گمراه شدند ، در این میان نیروهای رادیکال و چپ هم بهتر از مردم عادی نبودند آنها هم  اکثر دیدگاههایشان وارداتی و کلیشه ای بود و درکی  رئالیستی به  تاریخ معاصر ایران نداشته اند و بیشتر به شعر و شعار پرداخته اند تا برخوردی دینامیک و علمی  بسیاری از آنها هنوز از دیدگاههای خود دفاع میکنند اما بعضی از آنها مانند دکتر اسماعیل خویی تلقی دیگری از تاریخ  معاصر ایران  دارند و معتقدند که حتی خمینی هم  اگر روی کار نمی آمد این نیروهای چپ بهتر از آخوندها نبودند و چه  بسا ظلم و جنایاتی بیشتر و  وحشتناکتر بر  مردم روا می داشتند

آخوندها در این سالها تا توانسته اند بر سر پهلوی ها کوفته اند تا بساط کشورخواریِ خود را بیارایند. رضا شاه با همه ی سوادی که نداشت، و با همه ی تلخکامی هایی که در کارش می پیچید، و با همه نداری ها و تهی دستی هایی که سفره ی سرانه ی کشور را به هیچ می فسرد، بسیار فراتر از ترازِ متداولِ شخصیت هایِ همطراز خود درخشیده است. ما اسلام زده های این نظام اینجوری، که معمولاً به نبوغ دانشمندان و انسان های نابغه خیره می شویم و تحسین شان می کنیم، به سرعت از خیره شدن به نبوغ رضا شاه در فراهم آوردنِ مقدراتِ اقتدارِ مرکزی و یکپارچه کردن کلیتِ کشور رو بر می گردانیم و برای کوفتنِ او و فرزند برومندش بر جزییاتی سر فرو می بریم که هزار هزار ناجور تر و ناجوانمردانه تر و وحشیانه ترش در همین نظام اسلامی دست بدست شده و می شود در روز روشن رضا شاه  آن مرد بی سواد، بقدرِ همه یِ عمرِ همه یِ آخوندهایِ همه یِ تاریخ، به رواجِ سواد و آگاهی در این سرزمین مدد رسانده است. خدمتی که رضا شاه به ایران و ایرانیان کرد، در سالهای پس از انقلاب اسلامی در ناجوانمردانه ترین شکل ممکن به هیچ گرفته شد. بی آنکه آخوندها به رخ بکشند که اگر تختی و بختی یافته اند، از برکت زحمت های آن مرد بزرگ بوده است وگرنه حتماَ کشور به چند پارگی در افتاده بود و معلوم نبود ایران را در کجای این چند پارگی باید جست

 

 

Freitag, 5. Februar 2016

نظام يعني آقا

عیسی سحرخیز
آن چه که كارشناسان وزارت اطلاعات و ماموران سپاه در جايگاه بازجو در سلول هاي انفرادي مي گفتند و در اتاق هاي دربسته ی استنطاق دائم تاکيد مي کردند، حالا شده است فتوای آيت الله خامنه اي و توصیه ی مسوولان بيت رهبري
در پي سخنان نوروزی رهبري در مشهد، حالا رئیس دفتر آقاي خامنه اي در مراسم عمامه گذاری طلاب در زادگاه خود در تبيين این سخنان جهت دار ولي فقيه تصريح کرده است که نظام يعني رهبري و رهبري يعني نظام؛ منتقد ولی فقیه، يعني منتقد نظام؛ نه کلمه اي بيش و نه کلمه اي کم  لابد با این استدلال است که حکم قضايي آن هایی که به ولایت مطلقه ی فقیه باورندارند یا گفتار و كردار مساله دار و مساله ساز رهبر جمهوری اسلامی را زیر سوال می برند، حبس است يا حصر و محل زندگي شان زندان يا بازداشتگاه خانگي. در كنار اين افراد متهمان گوناگوني از عاليترين مقام ها و مسوولان پيشين جمهوري اسلامي تا مردم عادي و كوچه و خيابان قرار دارند كه به دليل ممنوع الخروج بودن قادر به هجرت و جلاي وطن نيستند يا حتي ترک تابعيت
 دست کم در رژیم استبدادی شاهنشاهی، محمد رضا شاه حکم صادر می کرد که اگر حکومتِ ما را نمي پسنديد و حاضر نیستید به عضویت حزب فرمایشی رستاخيز درآئید، آزاديد كه پاسپورت بگيريد و از ايران برويد. اما اکنون در نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقه ی فقیه اين حد از اختيار و آزادي هم وجود ندارد، به گونه اي كه برخلاف مفاد قانون اساسي و حقوق شهروندي ايران و كنوانسيون هاي بين المللي و حقوق بشر، نه تنها براي مخالفان و منتقدان آقای خامنه ای پاسپورت صادر نمي کنند، بلکه اگر آن ها از قبل هم پاسپورتي در اختيار دارند آن را ماموران انتظامي و امنيتي در مبادي ورودي و خروجي کشور به زور مي ستانند تا امکان رفتن از ایران را نداشته باشند يا ديگران از عاقبت كار آن ها عبرت بگيرند و هوس نكنند كه به ميهن خويش بازگردند اين همان سياستي است که "حفظ بيضه ي اسلام" را اوجب واجبات مي داند و مي خواند و در جهت تحقق و تحميل اين باور در جامعه به توصيه ی ماکياول به هر وسيله ي ممکني تمسک مي جويد تا حرف خود را به کرسی نشاند و به زور اثبات کند که مهم‌ترین قلم امر به معروف و نهی از منکر عبارت است از امر به بزرگ‌ترین معروفها و نهی از بزرگ‌ترین منکرها. بزرگ‌ترین معروفها در درجه‌ی اوّل عبارت است از ایجاد نظام اسلامی و حفظ نظام اسلامی... نقطه‌ی مقابل اینها هم عبارت است از منکرها.... تضعیف نظام اسلامی منکر است  همان چه كه محمد محمدی‌گلپایگانی در بيان اين مقصود به نقل از رهبر جمهوري اسلامي عنوان کرده : "امروز بزرگترین معروف، حفظ نظام جمهوری اسلامی و بدترین منکر، مخالفت با نظام اسلامی است
 كارشناسان وزارت اطلاعات، ماموران سپاه و مسوولان دادستاني شش سال، در جريان دستگيري هاي گسترده ي پس از انتخابات خرداد ٨٨ در اوين همين مسائل را در قالب تهديد و تحبيب مطرح مي كردند و احتمالا اكنون نيز در اتاق هاي دربسته بر اين نظر پافشاري مي كنند اما نكته ي طنزآميز ماجرا آن جاست كه وقتي در قبال اين ادعا تذكر داده مي شد پس چرا در اين شرايط در كيفرخواست، هم "توهين به رهبري" را گنجانده ايد و هم "تبليغ عليه نظام" را، حاضر نبودند اين دو مورد را تجميع كنند يا دست بازپرس و قاضي را براي اجراي قانون باز بگذارند، چون خوب مي دانستند كه حكم سه سال زندان خود به خود دو سال تقليل خواهد يافت بر خلاف آن چه كه بالاترين مقام ديني و سياسي ايران ادعا و مسوولان بيت رهبري تبليغ مي كنند، نص قرآن و متن نهج البلاغه قرائت ديگري از امر به معروف و نهي از منكر را عرضه مي كند و راه دیگری را در برابر امت و ملت قرار می دهد، همانگونه كه سیره ی نبوی و شیوه ی حکومت امام علی (ع) نيز خلاف آن را نشان مي دهد به عنوان نمونه، آن گاه که امیرالمومنین توصیه به رعایت ‌امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و شیوه ها و مراتب آن را در نهج‌البلاغه مورد توجه قرار می‌دهد، تاکید دارد: "همه‌ی اعمال نیکو و جهاد در راه خدا در پیش ‌امر به معروف و نهی از منکر نیست، مگر آب دهان‌انداختن در دریای پهناور (چون قوام اسلام به‌امر به معروف و نهی از منکرمی‌باشد)... و نیکوترین ‌امر به معروف و نهی از منکر، گفتن یک سخن حق و درست است نزد پادشاه ستمگر که آن سخن او را از ستمی‌ دور کند ‌یا به خیر و نیکی وادارد این در حالی است که آن هایی که شیوه ی نعل وارونه زدن را برگزیده و این جا و آن جا بیان می دارند تا شاید چند صباحی بیشتر حکمرانی کنند، هدف اصلی شان از ترویج این سخنان معادل گرفتن "نظام با آقا" است تا از این راه در جامعه بساط نقد و انتقاد از حاکم و حکومت را برچینند و این تفکر را تعطیل کنند که بهترین کار در این برهه بیان "کلمه عدل عند ‌امام جائر" است. در واقع آن ها می خواهند کاری کنند تا دیگر هیچ کس جرات نکند که بگوید در جمهوری اسلامي نیکوترين امر به معروف و نهی از منکر "گفتن سخن حق و درست نزد پادشاه ستمگر" است، چون با حرف آیت الله خامنه ای نمي خواند روی دیگر سکه آن است که بتوان با استناد به چنین فتواهایی، پس از شش سال کماکان منتقدان حکومت را به اتهام "اقدام عليه امنيت ملي" در حبس و حصر نگاه داشت، تنها به این جرم که حمایت آشکار ولي فقيه را از محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال ٨٨ را زیر سوال بردند و بسياري از آن ها همانند رهبران جنبش سبز، میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی، به درستي پیش بینی کردند که پیامد این کار چیزی جز بسط گسترش فساد و تباهی در جامعه نخواهد بود؛ آن چه این روزها مردم ایران هر روز شاهدش هستند و چون از سر اتفاق پرده ها كنار مي رود گوشه هایی از اين فجايع افشا می گردد این همان اصلی است که امام علی در خصوص فراهم شدن زمينه هاي فروپاشی بساط نظام هاي غيرمردم سالار و فروریختن بنیان های جامعه هاي غيرمردمي بيان كرده است: "روزگاری برای مردم خواهد ‌آمد که در آن مقرب نیست، مگر سخن‌چین نزد پادشاه؛ وزیر خوانده نشود، مگر بدکار دروغگو؛ و ناتوان نشمارند مگر شخص باانصاف و درستکار را... پس در آن هنگام پادشاه (در فرمان‌فرمایی) به مشورت و کنکاش با کنیزان (زن‌های بی‌سرو پا) و حکمرانی کودکان (جوانان شهوتران بی‌تجربه) و‌اندیشه‌ی خواجه‌سراها (مردهای نالایق و پست) مشغول می‌باشد نکته ی جالب این جاست که آن بدکاران دروغگو که با شیوه ی "بگم، بگم!"، با شیطنت و شیادی رقبای درستکار و باانصاف را از صحنه خارج می کردند، اکنون باز دوره افتاده اند تا شاید با رمالی و نوحه خوانی و بيان خواب هاي ساختگي، نماینده ی منتخب ملت را برکنار کنند و با شعار "نظام یعنی آقا"، باز بساط حکمرانی کودکان را در جمهوری اسلامی ایران برپا دارند

 

Donnerstag, 28. Januar 2016

پته بر آب

یک: شهرام فرج زاده همان جوانی است که در عاشورای 88 در زیر چرخ های اتومبیل نیروی انتظامی از پای در آمد و صورتش له شد. امشب، مادرش که روزها در کما و در حالت مرگ مغزی بسر می برد، رفت و به فرزندش پیوست. برایش آرامشی ابدی آرزو می کنم. فردا جمعه در بهشت زهرا بخاکش می سپریم
دو: راستی اگر گفتید چرا رهبرِ مسلمین جهان، پیش از اعلام نتایج برجام، از برج بلند عصبیت های این چند ساله اش فرود می آیند و می فرمایند: هرکس که مخالف نظام و رهبری است بیاید و رأی بدهد، بعد که خیالش از پایه های لرزان حاکمیتش راحت می شود، هم سونامیِ ردِ صلاحیت راه می اندازد و هم می زند زیر حرفِ سه روزِ پیشِ خودش و می فرماید: من آنجور نگفتم بل اینجور گفتم؟ که یعنی: مخالفان نظام و رهبری بیایند و به آدمهایی رأی بدهند که فرش زیر پای من اند! راستی چرا؟ دلیلش را بگویم؟ دلیلش جز این نیست که در پس و پشت بیت رهبری و بساط سپاه و دستگاه قضایی و هرکجا که به اینها مربوط است سرشار از فساد و دزدی و دروغ و توطئه است و راه یافتنِ یک فرد مستقل به اندرونیِ این پس و پشت، هم خاطرِ حضرات را می خراشد و هم احتمال ریختنِ پته ها بر آب می رود

 

Mittwoch, 20. Januar 2016

از جلو نظام

                                   

زهرا، بیست و هفت سال بیشتر ندارد تیزهوش و شاد و چالاک است . بسیاری از تیزهوشان و فارغ التحصیلان و پزشکانی که می توانسته اند به کشورهای دیگر بروند، رفته اند، اما وی با همه ی امتیازات و فرصت هایی که برای کوچیدن و دل کندن از کشور دارد، مانده است تا برای وطنِ دزدیده شده و لهیده شده و غارت شده و سیلی خورده اش مگر کاری بکند. چهارشنبه است و وی – دکتر زهرا بنی یعقوبِ بیست و هفت ساله – با نامزدش در یکی از پارکهای همدان نشسته است. قلچماقانِ ستاد امربمعروف و نهی از منکر که دوزِ اسلامشان بالازده و جوش آورده، می آیند و وی را بازداشت می کنند. و چون فردا و پس فردا همه جا تعطیل است، زهرا را به بازداشتگاه خود می برند. شنبه که سر می رسد، پدرش را فرا می خوانند و جنازه ی کبود شده و خراش خورده و شکنجه شده ی زهرا را تحویلش می دهند. با پارچه ای به گردن، که مثلاً خودش خودش را کشته. پدر از ده نفر شکایت می کند. بازپرس پرونده بعد از یک گردشِ کاریِ سراسر طنز، پرونده را مختومه اعلام می کند. این ماجرا در سال هشتاد و شش رخ داده اما هنوز که هنوز است، پرپر زدن های پدر و مادرِ زهرا راه بجایی نبرده است. پدر، دست بدامان یکی از بهترین وکلای تهران – جناب عبدالفتاح سلطانی – می شود. آقای سلطانی می پذیرد که این جنایت آشکار را پیگیری کند. دستگاه قضا که می بیند با عبدالفتاح سلطانی نمی شود شوخی کرد، صلاح را در این می بیند که برای سرپوش نهادن بر این قتل آشکار و رهانیدن بسیجیان قاتل، این وکیل نام آور را به زندان بیندازد. به چه بهانه ای؟ مگر بهانه اش مهم است؟ فرض کنید به جرم پف کردن به ابرهای بالای سر! در این نظام هردمبیل، از هر جور مفسده و قتل و غارت و ظلمی که شما اسم ببرید هزار هزار نمونه اش هست که به اسم اسلام و برای حفظ نظام بر سرِ همه ی مفسده ها و دزدی ها و قتل ها مهر و موم نشانده اند همینجوری! مگر جلال الدین فارسی نبود که با تفنگ شکاری اش زد و یکی را کشت و چون رفیق حمام و گلستان جناب رهبری بود، از گل بالاترش نگفتند. پیشنهاد می کنم: حالا که جشن برجام در دولت و مجلس و سپاه و بیت رهبری بپاست، بد نمی شود اگر آخوندها و آیت الله هایی که برای عرض تبریک به اینجور جاها می روند، در یک هماهنگیِ اسلامی، عمامه هایشان را یکی یک وجب بالاتر بگذارند! زمانِ این جابجاییِ عمامه ها را نیز منِ نوری زاد مشخص می کنم. کِی؟ درست وقتی که یکی از سردارانِ حفظِ نظامی نعره می زند: ازجلو نظام! جناب عبدالفتاح سلطانی بعد از چهار سال و اندی زندان، یک هفته به مرخصی آمده. دارم می روم دیدنش. گویا موری به تماشای دماوند می رو

 

Dienstag, 12. Januar 2016

صندوق رأی را بچرخانید

 

آقای خامنه ای که خودش خودش را، و هم بعضی ها وی را رهبر مسلمین جهان می دانند، فرموده اند: ” همه در انتخابات شرکت کنند؛ حتی کسانی که نظام را قبول ندارند، برای حفظ اعتبار کشور شرکت کنند، ممکن است کسی بنده را قبول نداشته باشد، اما شرکت کند، انتخابات مال رهبری نیست، برای ایران اسلامی است؛ برای این است که ماندگاری کشور تأمین بشود و کشور در حصار امنیت کامل باقی بماند. ” من – محمد نوری زاد – می گویم: دروغ و فریب و کلک زدن به مردم که شاخ و دم ندارد. همین اکنون، جمعی از عزیزان ما صرفاً بخاطر این که نظام را قبول ندارند و شخص رهبر را قبول ندارند، بی هیچ گناه دیگری، در زندان اند و عده ای نیز دودمانشان بهمین خاطر به باد رفته از همان ابتدای انقلاب. از آن سوی اما، شما روزی را تجسم کنید که مردمی که نظام را قبول ندارند و رهبر را قبول ندارند، به توصیه ی رهبر رفتند و رأی دادند، همین رهبر فردایش نمی گوید: دنیا بداند، مردم ایران به اسلام و جمهوری اسلامی و برای بقای این نظام الهی و مسئولینش رأی دادند؟
شنبه قرار بود دادگاه نرگس محمدی تشکیل شود که نشد. قرار بود وی را از داخل زندان به دادگاه انقلاب ببرند و چند سالی زندان برایش تدارک ببینند همینجوری. می گویم: در کل دم و دستگاه شخص رهبری، کمتر بانویی به پاکی و درستی و انسانیت و فهم و هوشمندی و نوعدوستیِ نرگس محمدی پیدا می شود. این بانو را از وسط زندگی و از کنار دو فرزند خردسالش کشانده و به زندان برده اند. می گویم: بد نمی شود اگر صندوق مخصوص رأی گیری را به میان زندانیانی چون نرگس محمدی و بهاره هدایت و امید کوکبی و عبدالفتاح سلطانی و دکتر محمد سیف زاده و محمد صدیق کبودوند نیز ببرند تا میزان ارادت آنان را به نظام مقدس و جناب رهبر استفتاء فرمایند

                                         

Freitag, 8. Januar 2016

دریغ از تو که بروی

همه ی ما می رویم و این دنیا را به دیگرانی وا می نهیم که آنان نیز خواهند رفت یک به یک. اما دریغ از تو که بروی و “جنتی” بماند. تو بروی و عتیقه هایی چون علم الهدی و خاتمی، و قاتلانی چون شیخ علی فلاحیان و شیخ مصطفی پورمحمدی و شیخ روح الله حسینیان بمانند. دریغ از ادب و فهم که بروند و جایشان را ناسزا و جهل بگیرد. با اطمینان می گویم: تو حتی اگر به مرگی طبیعی بمیری، تو را کشته اند پیشاپیش. تو باید – آری باید – طعم این “دوران” را می چشیدی. تا دیگر از دوران طلایی امام مگویی. تا بدانی پنبه ی این تاری که بدست و پای مردم تنیده اند، در همان دوران طلایی رشته شده است. ما می دانیم که همین اکنون اگر تو را رها کنند، هرگز سراغی از دوران طلایی امام نخواهی گرفت. که دوران طلاییِ تو همین اکنونِ توست. چه خوب که پرده ها را پس رفت و چهره ها عریان شد. وگرنه ما و تو همچنان از مناقبِ مقام عظمای ولایت می گفتیم و به همان می نازیدیم. بمان و مرگ را بتاران. بمان و مرگ آوران را دق مرگ کن. بمان و برای ما از دوران طلایی ات بگو. تو تا تازه از جنس مردم شده ای. کجا بروی؟
   

                                     

Montag, 4. Januar 2016

فقیهی که فرو افتاد

   
                                      

یک: آقایان خمینی و خامنه ای، درست از مجاورتِ همه ی فرصت ها و خوبی ها و درخشندگی ها و نیکبختی هایی که دمِ دستشان بود و می شد با فرو شدن به اقیانوسِ آن همه فرصتِ کم نظیر، باردیگر سر به زانوی انسانیت نهاد و همه ی جهانیان را بدینسوی فرا خواند، ترجیح دادند همه ی آن فرصت ها و بایستگی ها را در مشت بگیرند و همان مشت را بر درِ عصبیت بکوبند و دروازه های عربده را برای بارشِ مرگ بر این و آن وا کنند و بجای رواج خردمندی، به رواج تشیعی خیز بردارند که عصبیتِ سراسیمه اش سر بر می کشد به هر سو. آسیب های آقای خمینی بکنار، اما بزرگترین آسیبی که آقای خامنه ای به جان مردم ایران انداخت، چند شقگیِ اقوام و چند پارگیِ مردمی است که برای با هم بودن استعداد ژرف تری داشته اند تا به روی هم تیغ گشودن. آقای خامنه ای کار ناجوری که کرد، گزینه ی ” یا همه یا هیچ” را بر سفره ی مردم و حتی بر سفره ی هم صنفانِ خود نهاد. آقای خامنه ای مثل غریقی است که مکرر بخود می گوید: من که قرار است غرق شوم، چه دنیا باشد چه نباشد. بهمین خاطر است که می گویم: آقای خامنه ای ارثیه ی ناجوری از خود به یادگار نهاد. ارثیه ای که دزدی را بجای پاکدستی نهادینه کرده است، و نفرت را بجای همدلی، و ریاکاری را بجای یک رنگی. همه ی تحقیرهای بین المللی و همه ی شکست های پی در پیِ داخلی و خارجی نیز از همین ” عصبیتِ جاری” و شیعه گستریِ وی است که بر می جهند و جز خسارت بجای نمی نهند. فردا که زنگِ کوچِ همه ی ما بصدا در آید، از هرکدامِ ما سخن ها ساز می کنند. سخنی که در باره ی آقای خامنه ای دهان به دهان خواهد شد، بسیار دهشتناک است. چه؟ ای بسا مردم در توصیفِ وی بگویند: خامنه ای، فقیهی که از مجاورتِ “گاندی شدن” فرو افتاد، و مردمی را با خود به زیر برد

دو: بازی شروع شده تازه

یکی از من پرسید: این آقای روحانی چرا در باره ی 9 دی اینجوری صحبت کرد؟ به وی گفتم: برای این که آقای روحانی متعلقِ به همین گردونه است. اگر یک وقت هایی حرفهای دیگری می زند بخاطر این است که سری بچرخاند و تفننی بکند و مردمی را به خوشایندِ این تفنن سرگرم کند. روحانی مگر می تواند جز این باشد؟ روحانی هرکجا که از اینجور حرفهای 9 دی مانند می زند، خودِ خودش است و هرکجا از حقوق مردم می گوید، خودِ آذین یافته اش. و گفتم: آقای خاتمی و حسن خمینی و همه ی آنانی که در این گردونه، ” داخل نظامی” محسوب می شوند نیز مجبورند در باره ی 9 دی و سایر متعلقاتِ حضرت رهبری همینگونه سخن بگویند. وگرنه خیلی زودتر از آنچه که فکرش را بکنند از گردونه ی با بصیرتان بیرون می افتند و خیلی راحت ترتیبشان داده می شود. همین قاطعیتِ ” تسریع”ی که جناب روحانی به فرماندهان سپاه دستور فرمود که: موشک ها را هر چه سریع تر ترو خشک کنید و از هیچ مهراسید، اصلاً آیا به قواره ی قاطعیتِ وی می برازد؟ روحانی در این قاطعیتِ میان تهی، تراشه ای از حرفهای همیشگیِ رهبر را پرانده است. زیاد جدی اش نگیرید. مگر احمدی نژاد از همین شوخی ها سر نمی داد و خط قرمز قدرت های برتر را ورق پاره نمی دانست؟ بازی قدرت های برتر با ما شروع شده تازه! هزینه اش؟ مثل همیشه با مردم. آخوندها در پرداخت اینجور هزینه های بی در و پیکراز جیب مردم، صاحب شگردن.
سه: یک بام و چند هوای بی شرمانه
عربستان، “شیخ نمر” رهبر شیعیان عربستان و عده ای دیگر را اعدام کرد. من و دوستانم در “لگام” مخالف اعدامیم در هر شکلش. اما شما را بخدا توجه کنید به هیاهویی که آیت الله های خودمان و آخوندهای حکومتی و صدا و سیما و حتی دستگاه سیاست خارجی براه انداخته اند در این خصوص. اینها عربستان را بخاطر کاری محکوم می کنند که خود نظام مقدس صد پله بدترش را در پرونده دارد. طنز این که آیت الله سبحانی مثلاً گفته: شیخ نمر را به این خاطر اعدام کردند که خواستار عدالت در عربستان بود. و یا در بیانیه ی وزارت خارجه آمده: شیخ نمر جز سخن گفتن ابزاری نداشت. انگار آنهایی که خودِ نظام مقدس سر بریده و به زندان انداخته و زندگی شان را روفته و از سرزمین شان تارانده، ابزار دیگری و سخن دیگری داشته اند. مجید توکلی و بسیاری چون وی مگر خواسته ای جز عدالت، و ابزاری جز سخن گفتن داشته اند که به چهار سال و شش سال زندان و محرومیت های متعدد اجتماعی محکوم شده اند؟ شیخ نمر حتماً به برکت نظام جمهوری اسلامی کاسه هایی زیر نیم کاسه داشته و برای فردای خودش خواب ها دیده مسلحانه بی تردید. درست مثل جناب سید حسن نصرالله
چهار: سرزمین پخمه های دست آموز
روزی روزگاری دانشجویانی پخمه و از همه جا بی خبر، از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و حریم یک ساختارِ حتمی و بین المللی را – که می گوید: زمین و ساختمان سفارتخانه ی یک کشور جزیی ار خاک آن کشور محسوب می شود – شکستند و یک ملت را با همین حرکت ابلهانه به چرخه ای از فلاکت و دریوزگی در انداختند و هنوز که هنوز است، مردمِ منگ ایران گرفتار چرخ دنده های همان بلاهت عظمایند. همین هفته ی گذشته بود که خبر آمد آمریکایی ها خیال دارند بخاطر آن اشغال و گروگانگیری ابلهانه، میلیونها دلار از نقدینگی مردم ایران را برای خود بر دارند. این یعنی: گرچه پخمه ها بودند که خسارت ببار آوردند اما این مردم تماشاگر ایرانند که باید پول خسارت ناشی از پخمگی آنان را بپردازند. بعدش نوبت به سفارت انگلیس رسید. این بار پخمه های دست آموزی که ریسمان شان در دست سرداران سپاه شل و سفت می شود، به میدان آمدند و جلوی چشم مآموران هاج و واج نیروی انتظامی از دیوار سفارت انگلیس بالا رفتند و لطمه ها ردند و خسارت های پولی و حیثیتی بجای نهادند. و باز این مردم منگ و تماشاگر ایران بودند که خسارت پخمه های دست آموز سپاه را از جیبشان پرداختند. و اکنون نوبت سفارت عربستان است با همان فرایند و همان پخمگی ها و همان خسارتها
پنج: تهوع
حجة الاسلام و المسلمین اژه ای – سخنگوی دستگاه قضا – در سخنانی شرم آور و آلوده به چرکی های نظام ولایی گفته که: ما هیچ مدرکی در باره ی بازداشت شخصی به اسم سعید زینالی نداریم. و گفته: امکان ندارد فردی بازداشت شود و در دستگاههای امنیتی سندی دال بر بازداشت وی موجود نباشد. و در ناجوانمردانه ترین دروغ ممکن گفته: ممکن است این فرد مفقود شده اما خانواده اش اعلام می کنند که فرزندشان بازداشت و محبوس شده. می گویم: حاج آقا، عمامه ات را بردار و ببین از زیرش چه می چکد. جز خون؟ و می گویم: بعد از هفده سال چشم انتظاری، این است آیا پاسخ دربدری های پدر و مادر سعید زینالی؟ اگر این گونه است که شما می فرمایید، پس چرا به نیابت از مدعی العموم، پدر و مادر سعید زینالی را بجرم اشاعه ی دروغ علیه نظام دستگیر و زندانی نمی کنید؟ راستش را بخواهید من هرگاه به فضاحت های اینچنینیِ یک آخوند درباری بر می خورم، فی الفور به یاد کتاب ” استفراغ” اثر ژان پل سارتر می افتم. به اژه ای می گویم: حاج آقا چند هزار نفر را بشمرم برایت که سر به نیست شان فرموده اید در مسیر اوجب واجباتی نظام مقدس تان بی آنکه اسمی و سندی و ردی از آنان بجای نهاده باشید

 

اگر که غیرتی مانده هنوز

من هرگز باورم بر این نیست که در داستان حمله به سفارت عربستان، یک جماعت شیدای رهبر و مزد بگیر سپاه، با کشور آن کردند که حالا حالاها باید از کیسه ی مردم برداشت و خسارتهای عظمایی را ترمیم کرد که جز بلاهت، باعث و بانی اش نیست. نخیر، من باور ندارم جماعتی از شیدایانِ بی خرد، “همینجوری” از دیوار سفارت عربستان بالا رفتند و ” همینجوری” عربده کشیدند و “همینجوری” خسارت ببار آوردند. بل باورِ صد در صدم به این است که جاسوسانِ خانه کرده در رده های استراتژیکِ سپاه، کشور را درست بر ریلی نهادند که عربستان خود را برای آن مهیا کرده بود از پیش ترها
بگذریم، من بنا ندارم در این نوشته ی کوتاه، بر این زخمِ کاری سوزن بزنم. بل بنا دارم راهی بگشایم و خردی در میان آورم. می گویم: با این چاله ی تازه ای که پیش پای مردم ایران گشوده شد و من به ” تیرخلاص” ازش یاد می کنم، رهبر و سپاه ناگزیر به راهی خواهند افتاد که همان استراتژیست های خانه کرده در داخل سپاه بر میزشان می نهند. اما رهبر و سرداران سپاه، اینگونه نیست که در همه ی کارها مطیع نفوذی های داخل سپاه باشند. خیلی جاها این خود رهبر و این خود سپاه اند که کارهای خاص خودشان را از دل و جگر مملکت و دارایی های مملکت بیرون می کشند
مثلاً نفوذی های داخل سپاه که به سرداران نگفته اند: بیایید و از اسکله های مخصوص بخودتان، کشتی کشتی لوازم آرایش وارد کنید. یا تریلی وارد کنید از چین و از هرکجا! یا کسی به رهبر نگفته بابت اینهمه مسئولیتی که داری، و بابت اینهمه دخالت های بنیادینی که در امّهات کشور می کنی، هیچگاه به هیچ احدی پاسخگو نباش. ناقلاهای نفوذی، اینجور کارها را بخودِ این آقایان وانهاده اند برای خواسته های تک موردی و گاه و بیگاه اما تأثیرگذارشان
در آن روزهایی که در زندان بودم، یکصد و بیست نفر به بند 350 زندان اوین آوردند همه جاسوس. بیست نفر از این صد و بیست نفر، جاسوسان داخل سپاه و بسیج بودند. گنده ترین شان، سرداری بود که خیلی راحت می گفت: من برای اسراییل جاسوسی می کردم. و عجبا که این سردار، سالها مسئول اتاق اسراییل بوده در داخل سازمان اطلاعات سپاه و خبرها و خواسته های “مخصوص” خود را بر میز سرداران سپاه و بر میز رهبر می نهاده و لابد آنان را به انجام کارهای “همینجوری” ترغیب می کرده است
خب، اینها همه مقدمه بود برای گفتنِ این که: سرداران سپاه و جناب رهبر، باید به اصل انسانی خود رجوع کنند و اجازه ندهند بخاطر ماجراهایی که در پیش است و عربستان و دیگران برای بر زمین کوفتن ما دندان تیز کرده اند، باز همچنان به کیسه ی مردم دست برده شود و بیش از پیش بر گرده ی مردم بار نهاده شود. به سرداران سپاه می گویم: اگر مختصری از غیرتِ ایام جنگ تان باقی مانده، دست ببرید و مختصری از ثروت افسانه ای خود را در این تنگنای اقتصادی به میان آورید و دست همکاری بدهید به مردم در عبور از این معبر و معرکه ای که خود پدید آورده اید. البته گفتم: اگر که غیرتی از آن ایام در شما هست هنوز
  محمد نوری زاد