Donnerstag, 28. Januar 2016

پته بر آب

یک: شهرام فرج زاده همان جوانی است که در عاشورای 88 در زیر چرخ های اتومبیل نیروی انتظامی از پای در آمد و صورتش له شد. امشب، مادرش که روزها در کما و در حالت مرگ مغزی بسر می برد، رفت و به فرزندش پیوست. برایش آرامشی ابدی آرزو می کنم. فردا جمعه در بهشت زهرا بخاکش می سپریم
دو: راستی اگر گفتید چرا رهبرِ مسلمین جهان، پیش از اعلام نتایج برجام، از برج بلند عصبیت های این چند ساله اش فرود می آیند و می فرمایند: هرکس که مخالف نظام و رهبری است بیاید و رأی بدهد، بعد که خیالش از پایه های لرزان حاکمیتش راحت می شود، هم سونامیِ ردِ صلاحیت راه می اندازد و هم می زند زیر حرفِ سه روزِ پیشِ خودش و می فرماید: من آنجور نگفتم بل اینجور گفتم؟ که یعنی: مخالفان نظام و رهبری بیایند و به آدمهایی رأی بدهند که فرش زیر پای من اند! راستی چرا؟ دلیلش را بگویم؟ دلیلش جز این نیست که در پس و پشت بیت رهبری و بساط سپاه و دستگاه قضایی و هرکجا که به اینها مربوط است سرشار از فساد و دزدی و دروغ و توطئه است و راه یافتنِ یک فرد مستقل به اندرونیِ این پس و پشت، هم خاطرِ حضرات را می خراشد و هم احتمال ریختنِ پته ها بر آب می رود

 

Mittwoch, 20. Januar 2016

از جلو نظام

                                   

زهرا، بیست و هفت سال بیشتر ندارد تیزهوش و شاد و چالاک است . بسیاری از تیزهوشان و فارغ التحصیلان و پزشکانی که می توانسته اند به کشورهای دیگر بروند، رفته اند، اما وی با همه ی امتیازات و فرصت هایی که برای کوچیدن و دل کندن از کشور دارد، مانده است تا برای وطنِ دزدیده شده و لهیده شده و غارت شده و سیلی خورده اش مگر کاری بکند. چهارشنبه است و وی – دکتر زهرا بنی یعقوبِ بیست و هفت ساله – با نامزدش در یکی از پارکهای همدان نشسته است. قلچماقانِ ستاد امربمعروف و نهی از منکر که دوزِ اسلامشان بالازده و جوش آورده، می آیند و وی را بازداشت می کنند. و چون فردا و پس فردا همه جا تعطیل است، زهرا را به بازداشتگاه خود می برند. شنبه که سر می رسد، پدرش را فرا می خوانند و جنازه ی کبود شده و خراش خورده و شکنجه شده ی زهرا را تحویلش می دهند. با پارچه ای به گردن، که مثلاً خودش خودش را کشته. پدر از ده نفر شکایت می کند. بازپرس پرونده بعد از یک گردشِ کاریِ سراسر طنز، پرونده را مختومه اعلام می کند. این ماجرا در سال هشتاد و شش رخ داده اما هنوز که هنوز است، پرپر زدن های پدر و مادرِ زهرا راه بجایی نبرده است. پدر، دست بدامان یکی از بهترین وکلای تهران – جناب عبدالفتاح سلطانی – می شود. آقای سلطانی می پذیرد که این جنایت آشکار را پیگیری کند. دستگاه قضا که می بیند با عبدالفتاح سلطانی نمی شود شوخی کرد، صلاح را در این می بیند که برای سرپوش نهادن بر این قتل آشکار و رهانیدن بسیجیان قاتل، این وکیل نام آور را به زندان بیندازد. به چه بهانه ای؟ مگر بهانه اش مهم است؟ فرض کنید به جرم پف کردن به ابرهای بالای سر! در این نظام هردمبیل، از هر جور مفسده و قتل و غارت و ظلمی که شما اسم ببرید هزار هزار نمونه اش هست که به اسم اسلام و برای حفظ نظام بر سرِ همه ی مفسده ها و دزدی ها و قتل ها مهر و موم نشانده اند همینجوری! مگر جلال الدین فارسی نبود که با تفنگ شکاری اش زد و یکی را کشت و چون رفیق حمام و گلستان جناب رهبری بود، از گل بالاترش نگفتند. پیشنهاد می کنم: حالا که جشن برجام در دولت و مجلس و سپاه و بیت رهبری بپاست، بد نمی شود اگر آخوندها و آیت الله هایی که برای عرض تبریک به اینجور جاها می روند، در یک هماهنگیِ اسلامی، عمامه هایشان را یکی یک وجب بالاتر بگذارند! زمانِ این جابجاییِ عمامه ها را نیز منِ نوری زاد مشخص می کنم. کِی؟ درست وقتی که یکی از سردارانِ حفظِ نظامی نعره می زند: ازجلو نظام! جناب عبدالفتاح سلطانی بعد از چهار سال و اندی زندان، یک هفته به مرخصی آمده. دارم می روم دیدنش. گویا موری به تماشای دماوند می رو

 

Dienstag, 12. Januar 2016

صندوق رأی را بچرخانید

 

آقای خامنه ای که خودش خودش را، و هم بعضی ها وی را رهبر مسلمین جهان می دانند، فرموده اند: ” همه در انتخابات شرکت کنند؛ حتی کسانی که نظام را قبول ندارند، برای حفظ اعتبار کشور شرکت کنند، ممکن است کسی بنده را قبول نداشته باشد، اما شرکت کند، انتخابات مال رهبری نیست، برای ایران اسلامی است؛ برای این است که ماندگاری کشور تأمین بشود و کشور در حصار امنیت کامل باقی بماند. ” من – محمد نوری زاد – می گویم: دروغ و فریب و کلک زدن به مردم که شاخ و دم ندارد. همین اکنون، جمعی از عزیزان ما صرفاً بخاطر این که نظام را قبول ندارند و شخص رهبر را قبول ندارند، بی هیچ گناه دیگری، در زندان اند و عده ای نیز دودمانشان بهمین خاطر به باد رفته از همان ابتدای انقلاب. از آن سوی اما، شما روزی را تجسم کنید که مردمی که نظام را قبول ندارند و رهبر را قبول ندارند، به توصیه ی رهبر رفتند و رأی دادند، همین رهبر فردایش نمی گوید: دنیا بداند، مردم ایران به اسلام و جمهوری اسلامی و برای بقای این نظام الهی و مسئولینش رأی دادند؟
شنبه قرار بود دادگاه نرگس محمدی تشکیل شود که نشد. قرار بود وی را از داخل زندان به دادگاه انقلاب ببرند و چند سالی زندان برایش تدارک ببینند همینجوری. می گویم: در کل دم و دستگاه شخص رهبری، کمتر بانویی به پاکی و درستی و انسانیت و فهم و هوشمندی و نوعدوستیِ نرگس محمدی پیدا می شود. این بانو را از وسط زندگی و از کنار دو فرزند خردسالش کشانده و به زندان برده اند. می گویم: بد نمی شود اگر صندوق مخصوص رأی گیری را به میان زندانیانی چون نرگس محمدی و بهاره هدایت و امید کوکبی و عبدالفتاح سلطانی و دکتر محمد سیف زاده و محمد صدیق کبودوند نیز ببرند تا میزان ارادت آنان را به نظام مقدس و جناب رهبر استفتاء فرمایند

                                         

Freitag, 8. Januar 2016

دریغ از تو که بروی

همه ی ما می رویم و این دنیا را به دیگرانی وا می نهیم که آنان نیز خواهند رفت یک به یک. اما دریغ از تو که بروی و “جنتی” بماند. تو بروی و عتیقه هایی چون علم الهدی و خاتمی، و قاتلانی چون شیخ علی فلاحیان و شیخ مصطفی پورمحمدی و شیخ روح الله حسینیان بمانند. دریغ از ادب و فهم که بروند و جایشان را ناسزا و جهل بگیرد. با اطمینان می گویم: تو حتی اگر به مرگی طبیعی بمیری، تو را کشته اند پیشاپیش. تو باید – آری باید – طعم این “دوران” را می چشیدی. تا دیگر از دوران طلایی امام مگویی. تا بدانی پنبه ی این تاری که بدست و پای مردم تنیده اند، در همان دوران طلایی رشته شده است. ما می دانیم که همین اکنون اگر تو را رها کنند، هرگز سراغی از دوران طلایی امام نخواهی گرفت. که دوران طلاییِ تو همین اکنونِ توست. چه خوب که پرده ها را پس رفت و چهره ها عریان شد. وگرنه ما و تو همچنان از مناقبِ مقام عظمای ولایت می گفتیم و به همان می نازیدیم. بمان و مرگ را بتاران. بمان و مرگ آوران را دق مرگ کن. بمان و برای ما از دوران طلایی ات بگو. تو تا تازه از جنس مردم شده ای. کجا بروی؟
   

                                     

Montag, 4. Januar 2016

فقیهی که فرو افتاد

   
                                      

یک: آقایان خمینی و خامنه ای، درست از مجاورتِ همه ی فرصت ها و خوبی ها و درخشندگی ها و نیکبختی هایی که دمِ دستشان بود و می شد با فرو شدن به اقیانوسِ آن همه فرصتِ کم نظیر، باردیگر سر به زانوی انسانیت نهاد و همه ی جهانیان را بدینسوی فرا خواند، ترجیح دادند همه ی آن فرصت ها و بایستگی ها را در مشت بگیرند و همان مشت را بر درِ عصبیت بکوبند و دروازه های عربده را برای بارشِ مرگ بر این و آن وا کنند و بجای رواج خردمندی، به رواج تشیعی خیز بردارند که عصبیتِ سراسیمه اش سر بر می کشد به هر سو. آسیب های آقای خمینی بکنار، اما بزرگترین آسیبی که آقای خامنه ای به جان مردم ایران انداخت، چند شقگیِ اقوام و چند پارگیِ مردمی است که برای با هم بودن استعداد ژرف تری داشته اند تا به روی هم تیغ گشودن. آقای خامنه ای کار ناجوری که کرد، گزینه ی ” یا همه یا هیچ” را بر سفره ی مردم و حتی بر سفره ی هم صنفانِ خود نهاد. آقای خامنه ای مثل غریقی است که مکرر بخود می گوید: من که قرار است غرق شوم، چه دنیا باشد چه نباشد. بهمین خاطر است که می گویم: آقای خامنه ای ارثیه ی ناجوری از خود به یادگار نهاد. ارثیه ای که دزدی را بجای پاکدستی نهادینه کرده است، و نفرت را بجای همدلی، و ریاکاری را بجای یک رنگی. همه ی تحقیرهای بین المللی و همه ی شکست های پی در پیِ داخلی و خارجی نیز از همین ” عصبیتِ جاری” و شیعه گستریِ وی است که بر می جهند و جز خسارت بجای نمی نهند. فردا که زنگِ کوچِ همه ی ما بصدا در آید، از هرکدامِ ما سخن ها ساز می کنند. سخنی که در باره ی آقای خامنه ای دهان به دهان خواهد شد، بسیار دهشتناک است. چه؟ ای بسا مردم در توصیفِ وی بگویند: خامنه ای، فقیهی که از مجاورتِ “گاندی شدن” فرو افتاد، و مردمی را با خود به زیر برد

دو: بازی شروع شده تازه

یکی از من پرسید: این آقای روحانی چرا در باره ی 9 دی اینجوری صحبت کرد؟ به وی گفتم: برای این که آقای روحانی متعلقِ به همین گردونه است. اگر یک وقت هایی حرفهای دیگری می زند بخاطر این است که سری بچرخاند و تفننی بکند و مردمی را به خوشایندِ این تفنن سرگرم کند. روحانی مگر می تواند جز این باشد؟ روحانی هرکجا که از اینجور حرفهای 9 دی مانند می زند، خودِ خودش است و هرکجا از حقوق مردم می گوید، خودِ آذین یافته اش. و گفتم: آقای خاتمی و حسن خمینی و همه ی آنانی که در این گردونه، ” داخل نظامی” محسوب می شوند نیز مجبورند در باره ی 9 دی و سایر متعلقاتِ حضرت رهبری همینگونه سخن بگویند. وگرنه خیلی زودتر از آنچه که فکرش را بکنند از گردونه ی با بصیرتان بیرون می افتند و خیلی راحت ترتیبشان داده می شود. همین قاطعیتِ ” تسریع”ی که جناب روحانی به فرماندهان سپاه دستور فرمود که: موشک ها را هر چه سریع تر ترو خشک کنید و از هیچ مهراسید، اصلاً آیا به قواره ی قاطعیتِ وی می برازد؟ روحانی در این قاطعیتِ میان تهی، تراشه ای از حرفهای همیشگیِ رهبر را پرانده است. زیاد جدی اش نگیرید. مگر احمدی نژاد از همین شوخی ها سر نمی داد و خط قرمز قدرت های برتر را ورق پاره نمی دانست؟ بازی قدرت های برتر با ما شروع شده تازه! هزینه اش؟ مثل همیشه با مردم. آخوندها در پرداخت اینجور هزینه های بی در و پیکراز جیب مردم، صاحب شگردن.
سه: یک بام و چند هوای بی شرمانه
عربستان، “شیخ نمر” رهبر شیعیان عربستان و عده ای دیگر را اعدام کرد. من و دوستانم در “لگام” مخالف اعدامیم در هر شکلش. اما شما را بخدا توجه کنید به هیاهویی که آیت الله های خودمان و آخوندهای حکومتی و صدا و سیما و حتی دستگاه سیاست خارجی براه انداخته اند در این خصوص. اینها عربستان را بخاطر کاری محکوم می کنند که خود نظام مقدس صد پله بدترش را در پرونده دارد. طنز این که آیت الله سبحانی مثلاً گفته: شیخ نمر را به این خاطر اعدام کردند که خواستار عدالت در عربستان بود. و یا در بیانیه ی وزارت خارجه آمده: شیخ نمر جز سخن گفتن ابزاری نداشت. انگار آنهایی که خودِ نظام مقدس سر بریده و به زندان انداخته و زندگی شان را روفته و از سرزمین شان تارانده، ابزار دیگری و سخن دیگری داشته اند. مجید توکلی و بسیاری چون وی مگر خواسته ای جز عدالت، و ابزاری جز سخن گفتن داشته اند که به چهار سال و شش سال زندان و محرومیت های متعدد اجتماعی محکوم شده اند؟ شیخ نمر حتماً به برکت نظام جمهوری اسلامی کاسه هایی زیر نیم کاسه داشته و برای فردای خودش خواب ها دیده مسلحانه بی تردید. درست مثل جناب سید حسن نصرالله
چهار: سرزمین پخمه های دست آموز
روزی روزگاری دانشجویانی پخمه و از همه جا بی خبر، از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و حریم یک ساختارِ حتمی و بین المللی را – که می گوید: زمین و ساختمان سفارتخانه ی یک کشور جزیی ار خاک آن کشور محسوب می شود – شکستند و یک ملت را با همین حرکت ابلهانه به چرخه ای از فلاکت و دریوزگی در انداختند و هنوز که هنوز است، مردمِ منگ ایران گرفتار چرخ دنده های همان بلاهت عظمایند. همین هفته ی گذشته بود که خبر آمد آمریکایی ها خیال دارند بخاطر آن اشغال و گروگانگیری ابلهانه، میلیونها دلار از نقدینگی مردم ایران را برای خود بر دارند. این یعنی: گرچه پخمه ها بودند که خسارت ببار آوردند اما این مردم تماشاگر ایرانند که باید پول خسارت ناشی از پخمگی آنان را بپردازند. بعدش نوبت به سفارت انگلیس رسید. این بار پخمه های دست آموزی که ریسمان شان در دست سرداران سپاه شل و سفت می شود، به میدان آمدند و جلوی چشم مآموران هاج و واج نیروی انتظامی از دیوار سفارت انگلیس بالا رفتند و لطمه ها ردند و خسارت های پولی و حیثیتی بجای نهادند. و باز این مردم منگ و تماشاگر ایران بودند که خسارت پخمه های دست آموز سپاه را از جیبشان پرداختند. و اکنون نوبت سفارت عربستان است با همان فرایند و همان پخمگی ها و همان خسارتها
پنج: تهوع
حجة الاسلام و المسلمین اژه ای – سخنگوی دستگاه قضا – در سخنانی شرم آور و آلوده به چرکی های نظام ولایی گفته که: ما هیچ مدرکی در باره ی بازداشت شخصی به اسم سعید زینالی نداریم. و گفته: امکان ندارد فردی بازداشت شود و در دستگاههای امنیتی سندی دال بر بازداشت وی موجود نباشد. و در ناجوانمردانه ترین دروغ ممکن گفته: ممکن است این فرد مفقود شده اما خانواده اش اعلام می کنند که فرزندشان بازداشت و محبوس شده. می گویم: حاج آقا، عمامه ات را بردار و ببین از زیرش چه می چکد. جز خون؟ و می گویم: بعد از هفده سال چشم انتظاری، این است آیا پاسخ دربدری های پدر و مادر سعید زینالی؟ اگر این گونه است که شما می فرمایید، پس چرا به نیابت از مدعی العموم، پدر و مادر سعید زینالی را بجرم اشاعه ی دروغ علیه نظام دستگیر و زندانی نمی کنید؟ راستش را بخواهید من هرگاه به فضاحت های اینچنینیِ یک آخوند درباری بر می خورم، فی الفور به یاد کتاب ” استفراغ” اثر ژان پل سارتر می افتم. به اژه ای می گویم: حاج آقا چند هزار نفر را بشمرم برایت که سر به نیست شان فرموده اید در مسیر اوجب واجباتی نظام مقدس تان بی آنکه اسمی و سندی و ردی از آنان بجای نهاده باشید

 

اگر که غیرتی مانده هنوز

من هرگز باورم بر این نیست که در داستان حمله به سفارت عربستان، یک جماعت شیدای رهبر و مزد بگیر سپاه، با کشور آن کردند که حالا حالاها باید از کیسه ی مردم برداشت و خسارتهای عظمایی را ترمیم کرد که جز بلاهت، باعث و بانی اش نیست. نخیر، من باور ندارم جماعتی از شیدایانِ بی خرد، “همینجوری” از دیوار سفارت عربستان بالا رفتند و ” همینجوری” عربده کشیدند و “همینجوری” خسارت ببار آوردند. بل باورِ صد در صدم به این است که جاسوسانِ خانه کرده در رده های استراتژیکِ سپاه، کشور را درست بر ریلی نهادند که عربستان خود را برای آن مهیا کرده بود از پیش ترها
بگذریم، من بنا ندارم در این نوشته ی کوتاه، بر این زخمِ کاری سوزن بزنم. بل بنا دارم راهی بگشایم و خردی در میان آورم. می گویم: با این چاله ی تازه ای که پیش پای مردم ایران گشوده شد و من به ” تیرخلاص” ازش یاد می کنم، رهبر و سپاه ناگزیر به راهی خواهند افتاد که همان استراتژیست های خانه کرده در داخل سپاه بر میزشان می نهند. اما رهبر و سرداران سپاه، اینگونه نیست که در همه ی کارها مطیع نفوذی های داخل سپاه باشند. خیلی جاها این خود رهبر و این خود سپاه اند که کارهای خاص خودشان را از دل و جگر مملکت و دارایی های مملکت بیرون می کشند
مثلاً نفوذی های داخل سپاه که به سرداران نگفته اند: بیایید و از اسکله های مخصوص بخودتان، کشتی کشتی لوازم آرایش وارد کنید. یا تریلی وارد کنید از چین و از هرکجا! یا کسی به رهبر نگفته بابت اینهمه مسئولیتی که داری، و بابت اینهمه دخالت های بنیادینی که در امّهات کشور می کنی، هیچگاه به هیچ احدی پاسخگو نباش. ناقلاهای نفوذی، اینجور کارها را بخودِ این آقایان وانهاده اند برای خواسته های تک موردی و گاه و بیگاه اما تأثیرگذارشان
در آن روزهایی که در زندان بودم، یکصد و بیست نفر به بند 350 زندان اوین آوردند همه جاسوس. بیست نفر از این صد و بیست نفر، جاسوسان داخل سپاه و بسیج بودند. گنده ترین شان، سرداری بود که خیلی راحت می گفت: من برای اسراییل جاسوسی می کردم. و عجبا که این سردار، سالها مسئول اتاق اسراییل بوده در داخل سازمان اطلاعات سپاه و خبرها و خواسته های “مخصوص” خود را بر میز سرداران سپاه و بر میز رهبر می نهاده و لابد آنان را به انجام کارهای “همینجوری” ترغیب می کرده است
خب، اینها همه مقدمه بود برای گفتنِ این که: سرداران سپاه و جناب رهبر، باید به اصل انسانی خود رجوع کنند و اجازه ندهند بخاطر ماجراهایی که در پیش است و عربستان و دیگران برای بر زمین کوفتن ما دندان تیز کرده اند، باز همچنان به کیسه ی مردم دست برده شود و بیش از پیش بر گرده ی مردم بار نهاده شود. به سرداران سپاه می گویم: اگر مختصری از غیرتِ ایام جنگ تان باقی مانده، دست ببرید و مختصری از ثروت افسانه ای خود را در این تنگنای اقتصادی به میان آورید و دست همکاری بدهید به مردم در عبور از این معبر و معرکه ای که خود پدید آورده اید. البته گفتم: اگر که غیرتی از آن ایام در شما هست هنوز
  محمد نوری زاد